-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چنان به سوخت شرار غم تو جان مرا که باد می نبرد مشت استخوان مرا
2 تنم ز ضعف چنان شد که کهر با یک دم چون کاه جذب کند جسم ناتوان مرا
3 حدیث مهر و وفای تو کم نخواهم کرد چون شمع گر ببری هر نفس زبان مرا
4 در این چمن منم ای مرغ کز سیه روزی نخست برق فنا سوخت آشیان مرا
5 مکن به بلبل زار این قدر ستم ترسم روم ز باغ و دگر نشنوی صدای مرا
6 اگرچه در طلبش جا ندهم خوشم که به دهر نشان نداد کس آن یار بینشان مرا
7 به خنده گفت برو (صامتا) فسانه مخوان هزار همچو تو نتوان کشد کمان مرا