-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 برفتی از نظر و از نظر نرفت خیال به افتراق مبدّل شد اتفاق وصال
2 تصوری به صبوری خیال می بندم زهی تصور باطل زهی خیال محال
3 به دست باد صبا بوی زلف خود بفرست مگر به حال خود آید دل پریشان حال
4 مرا چه سود که دامن ز آب در چینم که هست دامن من ز آب دیده مالامال
5 کبوتر حرم صدر سینه یعنی دل به دام زلف تو آمد به میل دانه ی خال
6 مرا که صاحب حالم به معرفت بشناس چرا که معرفه باید به واجبی ذوالحال
7 درون روزنه ی جان چو آفتاب بتاب که در هوای تو سر گشته ایم ذره مثال
8 کمال حسن تو چون برق لُمعه ای بنمود بسوخت ابن حسام از تجلّیات جمال
9 مرا رسد که کنم دعوی کمال سخن از آن جهت که رسانم سخن به حدّ کمال