-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 غنچهٔ خندان فدا بادت چو بگشایی دهن آب حیوان است یا لب جان شیرین یا سخن
2 قامت سرو خرامان است یا بالای تو نه به بالایت نروید هیچ سروی در چمن
3 این چنین سروی اگر یوسف بدیدی در قبا از گریبان تا به دامن پاره کردی پیرهن
4 با صفای عارضت هرگز ندارد نسبتی قطرهٔ شبنم سحرگه بر سر برگ سمن
5 آب روی خود نگه دار از نظرها زینهار هم به چشم خویشتن بین آب روی خویشتن
6 با ختن میلی نداریم و ز مشکش فارغیم عشق با چین سر زلف تو باید باختن
7 نیست زلفت را سر مویی به جانم التفات ای هزاران جان سر زلف تو را در هر شکن
8 گرچه نور چشم مایی شمع چون خوانم تو را هم ادب نبود که گویم آفتاب انجمن
9 روی تو شمعیست کز انوار قدس افروختند چشمهٔ خورشید باید شمع رویت را لگن
10 تا خیال قامتت بر چشمه چشم همام سایهای افکند فارغ شد ز سرو و نارون