غنچهٔ خندان فدا بادت چو از همام تبریزی غزل 156

همام تبریزی

آثار همام تبریزی

همام تبریزی

غنچهٔ خندان فدا بادت چو بگشایی دهن

1 غنچهٔ خندان فدا بادت چو بگشایی دهن آب حیوان است یا لب جان شیرین یا سخن

2 قامت سرو خرامان است یا بالای تو نه به بالایت نروید هیچ سروی در چمن

3 این چنین سروی اگر یوسف بدیدی در قبا از گریبان تا به دامن پاره کردی پیرهن

4 با صفای عارضت هرگز ندارد نسبتی قطرهٔ شبنم سحرگه بر سر برگ سمن

5 آب روی خود نگه دار از نظرها زینهار هم به چشم خویشتن بین آب روی خویشتن

6 با ختن میلی نداریم و ز مشکش فارغیم عشق با چین سر زلف تو باید باختن

7 نیست زلفت را سر مویی به جانم التفات ای هزاران جان سر زلف تو را در هر شکن

8 گرچه نور چشم مایی شمع چون خوانم تو را هم ادب نبود که گویم آفتاب انجمن

9 روی تو شمعی‌ست کز انوار قدس افروختند چشمهٔ خورشید باید شمع رویت را لگن

10 تا خیال قامتت بر چشمه چشم همام سایه‌ای افکند فارغ شد ز سرو و نارون

عکس نوشته
کامنت
comment