- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کند بر تخت عزت جا، چو از تن جان برون آید به شاهی می رسد یوسف، چو از زندان برون آید
2 ز بس از درد هجران زندگانی گشته دشوارم رگ جان بی تو چون تار نفس آسان برون آید
3 ز تیر غمزهٔ او بس که دارد دل جراحت ها نفس از سینه خون آلود، چون پیکان برون آید
4 سپر گر مانع تیر قضا گردد، تواند شد که دل از عهدهٔ آن کاوش مژگان برون آید
5 به پای خُم من مخمور، لب بر خاک می مالم سبوی قسمتم خشک از دل عمّان برون آید
6 ز کودک مشربی ها می خورد زاهد غم روزی که از کام حریصش لقمه چون دندان برون آید
7 حزین احسانی از مژگان تر در کار دریا کن که تا کام صدف از منّت احسان برون آید