1 گر هزار آستین برافشانی ندهندت زیاده از روزی
2 آتش حرص را مزن دامن که خود اندر میانه میسوزی
1 قضا چو مسند اقبال در جهان افکند به عزم داوری شاهکامران افکند
2 ابو الشجاع حسن شه که شیر گردون را مهابتش تب و لرز اندر استخوان افکند
1 هر کرا ایزد اختیار کند در دوگیتیش بختیارکند
2 وانکه را کردگار کرد عزیز نتواند زمانه خوارکند
1 گر تاج زر نهند ازین پس به سر مرا بر درگه امیر نبینی دگر مرا
2 او باز تیز پنجه و من صعوهٔ ضعیف روزی بهم فروشکند بال و پر مرا