ای برده ز آفتاب به وجه حسن از جامی دیوان اشعار 2

ای برده ز آفتاب به وجه حسن سبق

1 ای برده ز آفتاب به وجه حسن سبق قرص قمر به معجز حسن تو گشته شق

2 تابی ز عکس طلعت و تاری ز طره ات صبح اذا تنفس لیل اذا غسق

3 بر هر که تافت پرتو انوار عزتت شد سرخروی در همه آفاق چون شفق

4 جسمت نداشت سایه و الحق چنین سزد زیرا که بود جوهر پاکت ز نور حق

5 زینسان که شد کلام تو دیباچه کمال با منطق تو ناطقه را کی رسد نطق

6 در بزم احتشام تو سیاره هفت جام وز مطبخ نوال تو افلاک نه طبق

7 بر دفتر جلال تو تورات یک رقم وز مصحف کمال تو انجیل یک ورق

8 گل را زمانه از عرق عارضت گرفت بر عکس آنکه گیرند اکنون ز گل عرق

9 جامی کجا و نعت تو اما به کلک شوق بر لوح صدق زد رقم کیف مااتفق

عکس نوشته
کامنت
comment