- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شد غلام ملک به می خوردن بشدند از پیش به پی کردن
2 یافتندش به کنج میخانه مفلس و عور و مست و دیوانه
3 پس بگفتند پند و هیچ نگفت میکشیدند و او دگر میخفت
4 رند کی میگذشت آشفته بارها خانه پدر رفته
5 دید کان گیرو ده مجازی نیست گفت: خشم ملوک بازی نیست
6 بهلیدش چنانکه مست افتد که بلا بیند ار به دست افتد
7 خواجه هر چند پر هنر داند جرم خود بنده نیکتر داند
8 قصهٔ این پسر بپرس ازمن کین خمارش به از خمار شکن
9 آنچه گفتیم حال دانا بود که به علم و بدین توانا بود