- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ششم پندت بگویم، گر کنی گوش گرت زخمی رسد از دهر مخروش
2 گر آسیبی رسد از چرخ وارون دل خود را مکن زین غصه پر خون
3 به ناخوش، خوش برآ، تا می توانی که خوش نبود به تلخی زندگانی
4 مصیبت چون رسد، بر کف مزن کف که بر خود می کنی آن را مضاعف
5 ز دست محنت دوران بری جان اگر مشکل کنی بر خویش آسان
6 ز ویرانی تن تا برنتابی که هست این خانه را رو در خرابی
7 ازین دریای محنت رخت برکش که گاهی خوش بود، گاهیت ناخوش
8 مشو از ریسمان چرخ در چاه مرو گفتم به بازیهاش از راه
9 به نابودش مشو محزون و غمگین مگردان هم ز بودش کام شیرین
10 پر از بود و ز نابودش مکن دود که نه بودش اثر دارد، نه نابود