- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نشسته بر سر گنج به فقر مشهورم نهفته در ته دامن چراغ بی نورم
2 مسیح تا دم آخر فسون دمید و هنوز به صد جراحت روز نخست رنجورم
3 چنان به خواهش دیدار رفته ام شب وصل که شوق هم به تقاضا ندیده در طورم
4 گمان مبر که دلم را توان تسلی داد که نا رسیده تر از زخم های ناسورم
5 مکن به صورت دیوار نسبتم، عرفی که من کتابهٔ محراب بیت معمورم