سر چو ز جیب برزنی جلوه بامداد را از جامی غزل 11

سر چو ز جیب برزنی جلوه بامداد را

1 سر چو ز جیب برزنی جلوه بامداد را صبح دمد به روی تو حرز «و ان یکاد» را

2 زاده خاک این درم بر در دیگرم مران داغ مفارقت منه بنده خانه زاد را

3 تا به سواد دیده کس جا نکند بغیر تو گریه به سیل خون دهد مردم این سواد را

4 نامه رسد چو از منت روی رقیب سنگدل کن به سواد آن سیه تجربه المداد را

5 دادم ندادیم چو دین بردی و داد خواستم وه که فروگذاشتی شیوه دین و داد را

6 راه سفر گرفتی و آگه ازان نکردیم آه که درنیافتم دولت خیر باد را

7 هست مراد هر کسی چیز دگر درین جهان نیست مراد غیر تو جامی نامراد را

عکس نوشته
کامنت
comment