از آن زمان که غم او گرفته جای خیال از سعیدا غزل 441

از آن زمان که غم او گرفته جای خیال

1 از آن زمان که غم او گرفته جای خیال دگر به گوشهٔ دل کم رسیده پای خیال

2 به روز وصل دلم صاف تر ز آینه بود فراق یار مرا کرد آشنای خیال

3 به فکر گوی سخن گر مراد می خواهی که زر شود سخن مس ز کیمیای خیال

4 چه فکرها که نکردم نمی رسد چه کنم به غیر پنجهٔ دل دست کس به پای خیال

5 به فکر نفی سوای تو بسکه گردیدم نیافتیم در این خانه ماسوای خیال

6 به هر خیال که رفتم گرفت دردسرم نشد موافق طبع دلم هوای خیال

7 جهان اگرچه خیال است لیک حضرت حق نیافریده سعیدا تو را برای خیال

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر