دل باز سراسیمه سیمین ذقنی شد از جامی غزل 161

دل باز سراسیمه سیمین ذقنی شد

1 دل باز سراسیمه سیمین ذقنی شد مفتون شکرریزی شیرین سخنی شد

2 هرچند که صد زخم ز خنجر به تنم زد هر یک پی بوسیدن دستش دهنی شد

3 بس شه که چو خسرو لب شیرین تو چون دید در کوه زد از عشق سر و کوهکنی شد

4 از بس که ز عشقم شده مشهور به هر کوی هرجا که نشستم ز بتان انجمنی شد

5 برکشته عشق تو ز دل بسته جگر خون بنگر که شهید تو چه خونین کفنی شد

6 تا از تو قبا مانع من گشت به تنگم خوش آنکه همین مانع او پیرهنی شد

7 جامی که ز عقل و ادب افتاده به عشق است در محنت این کار عجب ممتحنی شد

عکس نوشته
کامنت
comment