- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بیمار و بر افتاد نفس دوش سحرگه پیغام تو آورد صبا سلمه الله
2 چون خاک رهم بود قراری و سکونی باد آمد و بر بوی توام میبرد از ره
3 باد سحر از بوی تو بخشید مرا جان بادم به فدای قدم باد سحرگه
4 ای خیل خیالت سر زلفت به شبیخون هر نیم شبی بر سر من تاخته ناگه
5 از شرم عذار تو برآورده عرق گل وز فکر جمال تو فرو رفته به خود مه
6 بگریست به خون جگر و زار بنالید در نامه چو شد خامه ز حال دلم آگه
7 حال من شوریده چه محتاج بیان است رنگ رخ من بین که بیانی است موجه
8 از خاک رهم خوارتر افتاده ه کویت سلمان نه فتاده است که بر خیزد ازین ره