- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سیه دل امیری، شبی خفت مست سحر بر سرش سقف ایوان نشست
2 به کیفر کمر بست استیزه اش نیامد برون استخوان ریزه اش
3 فقیری در آن شب به صحرا بخفت چو شد روز، آن ماجرا دید و گفت
4 برین بنده فرض است چندین سپاس که ایوان چرخ است محکم اساس
5 ز ویرانی ایمن بود پایه اش فراغت توان خفت در سایهاش
6 نیرزد به این رنج قصر بلند شبی نیم راحت، سحرگه گزند
7 ندارم تمنای ایوان و کاخ نیم تنگدل، از زمین فراخ
8 که باران و خورشید پرتوفکن نه چون خشت و سنگ است پیکر شکن