دوش چشم من به خواب و بخت من بیدار از جامی غزل 328

دوش چشم من به خواب و بخت من بیدار بود

1 دوش چشم من به خواب و بخت من بیدار بود شب همه شب مونس جانم خیال یار بود

2 دیدمش در خواب چون بیدار شد بخت اندکی اینقدر زین بخت خواب آلود هم بسیار بود

3 لعل او در خنده هر باری که شکربار گفت در برابر چشم من از گریه گوهربار بود

4 لذت شیرینی گفتار او در جان بماند الله الله این چه لبهای شکرگفتار بود

5 وه که رفت از خاطرم در خواب با من هر چه گفت گر چه کار من همه شب تا سحر تکرار بود

6 روز در چشمم شب تیره ست بی رخسار او ای خوش آن روزی که چشم من بر آن رخسار بود

7 خواب خوش بادت حلال ای دیده چون جامی به خواب دید امشب آنچه عمری بهر آن بیدار بود

عکس نوشته
کامنت
comment