- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دوش در میکده با آن صنم قافیهدان خواندم این مطلع شه را و زدم رطل گران
2 «برقع از روی برافکن که همه خلق جهان به یکی روز ببینند دو خورشید عیان»
3 رخ رخشان بنما، دیدهٔ جان را بفروز لب میگون بگشا آتش دل را بنشان
4 مهر خورشید رخت هیچ نگنجد به ضمیر وصف یاقوت لبت هیچ نیاید به زبان
5 دلستانی تو ولی از همه دلها به کنار آفتابی تو ولی از همه ذرات نهان
6 موی عنبر شکنت سلسلهٔ گردن دل روی خورشیدوشت شعلهٔ عالم جان
7 دستم از حلقهٔ مویت همه شب مشک فروش چشمم از تابش رویت همه روز اشک افشان
8 راستی جز خم ابروی تو نشنیدم من که مه نو بکشد بر سر خورشید کمان
9 من ندیدم ز رخ خوب تو فرخندهتری جز بلند اختر فرخ ملک ملک ستان
10 آفتاب فلک جاه ملک ناصردین که قرینش ملکی نامده در هیچ قران
11 رفته تا طبع فروغی ز پی مطلع شاه شعرش افلاک نشین آمد و خورشید نشان