1 دوش در تنگنای عقل مرا با خرد صحبت اتفاق افتاد
2 گفتم از راه لطف نوعی کن تا شوم از غمان دهر آزاد
3 گفت یاری طلب که در عالم شهر بند وفا کند بنیاد
4 در جهان هیچکس ندیدم کو عاقبت دوستی بباد نداد
5 چون چنین است هر که در عالم فرد گردد خداش خیر دهاد
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 سالها خاطر مرا ز نشاط هیچ پروای قیل و قال نبود
2 ماه طبعم همیشه خرم بود مهر جان را سر زوال نبود
1 ایدل گرت شناختن راه حق هواست خود را بدان که عارف خود عارف خداست
2 غم ره مده بخویشتن ار وقت خوش نماند زیرا که وقت فوت شد اما خوشی بجاست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به