1 دوش در خواب من پیمبر را دیدمش کو ز امت آزردست
2 گفتمش ای بزرگ چت بودست طبع پاک تو از چه پژمردست
3 گفت زین مقر یک همی جوشم رونق وحی ایزدی بردست
4 آنچه این زن به مزد میخواند جبرئیل آن به من نیاوردست
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 حسن تو بر ماه لشکر میکشد عشق تو بر عقل خنجر میکشد
2 خدمتش بر دست میگیرد فلک هر کرا دست غمت برمیکشد
1 دردا و دریغا که دل از دست بدادم واندر غم و اندیشه و تیمار فتادم
2 آبی که مرا نزد بزرگان جهان بود خوش خوش همه بر باد غم عشق تو دادم
1 هرچه مرا روی تو به روی رساند ناخوش و خوشدل بهروی خوش بستاند
2 هست به رویت نیازم از همه رویی گرچه همه محنتی به روی رساند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به