1 دوش در خواب من پیمبر را دیدمش کو ز امت آزردست
2 گفتمش ای بزرگ چت بودست طبع پاک تو از چه پژمردست
3 گفت زین مقر یک همی جوشم رونق وحی ایزدی بردست
4 آنچه این زن به مزد میخواند جبرئیل آن به من نیاوردست
1 از تو بریدن صنما روی نیست زانکه چو رویت به جهان روی نیست
2 تا تو ز کوی تو برون رفتهای کوی تو گویی که همان کوی نیست
1 دل از خوبان دیگر برگرفتم ز دل نو باز عشقی درگرفتم
2 ندانستم که اصل عاشقی چیست چو دانستم رهی دیگر گرفتم
1 کارم ز غمت به جان رسیدست فریاد بر آسمان رسیدست
2 نتوان گلهٔ تو کرد اگرچه از دل به سر زبان رسیدست