- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دوش چون دیدم نهان در روی آتشناک او یافت کز جان عاشقم من سگ ادراک او
2 امشب اندر سیر با او جمله مخصوصند لیک جلوهٔ مخصوص منست از قامت چالاک او
3 صد سر اندر راخ جولانش به خاک افتاده لیک چشم دارد بر سر من حلقهٔ فتراک او
4 ترسم از شوخی هم امروزم کند رسوا که هیچ باکی از مرد ندارد غمزهٔ بیباک او
5 بخت کوس مقبلی زد کز قضا شد نامزد همچو من آلوده دامانی به عشق پاک او
6 کوهکن را میکند از شکوهٔ شیرین خموش در وفا اسراف من در مرحمت امساک او
7 جان که میلرزید دایم بر سر جسم ضعیف برق عشق آتش زد اکنون در خس و خاشاک او
8 آن که بر وی ناگذشته ریختی خونش به خاک بگذرد از خون خود گر بگذری بر خاک او
9 محتشم رسوا شد از عشق و سری بیرون نکرد رشتهٔ تدبیر از پیراهن صد چاک او