1 دوش دور از تو ای مدبر عقل نه به تدبیر عقل دوراندیش
2 پیشت از گونه گونه بینفسی که نگون باد نفس کافرکیش
3 کردهام آنکه یاد آن امروز میکند جانم از خجالت ریش
4 هیچ دانی چگونه خواهم گفت عذر می خوردگی و مستی خویش
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 دلبر هنوز ما را از خود نمیشمارد با او چه کرد شاید با او که گفت یارد
2 جانم فدای زلفش تا خون او بریزد عمرم هلاک چشمش تا گرد از او برآرد
1 جمالت بر سر خوبی کلاهست بنامیزد نه رویست آن که ماهست
2 تویی کز زلف و رخ در عالم حسن ترا هم نیم شب هم چاشتگاهست
1 هر کرا با تو کار درگیرد بهره از روزگار برگیرد
2 به سخن لب ز هم چو بگشایی همه روی زمین شکر گیرد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **