رحمی بکن آخر به من خسته از جهان ملک خاتون غزل 6

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

رحمی بکن آخر به من خسته خدا را

1 رحمی بکن آخر به من خسته خدا را از حد مبر آخر به دلم جور و جفا را

2 زین بیش نماندست مرا طاقت هجران آخر نظری کن به من از لطف خدا را

3 یک شب ز سر لطف تو بر وعده وفا کن زین بیش میازار دل خسته ی ما را

4 از بس که جفا بر من بیچاره پسندی بر بنده ببخشود ز جورت دل خارا

5 دردی ز غمت بر دل رنجور ضعیفست زنهار مکن دور ازین درد دوا را

6 سلطان جهانی و من از خیل گدایان بنواز زمانی ز سر لطف گدا را

7 یک روز وفا کن به خلاف ای بت دلخواه باشد که بگویند به سر برد وفا را

عکس نوشته
کامنت
comment