کوتاه ماند دست تمنّا در از حزین لاهیجی غزل 797

حزین لاهیجی

حزین لاهیجی

حزین لاهیجی

کوتاه ماند دست تمنّا در آستین

1 کوتاه ماند دست تمنّا در آستین داریم گریه بی تو چو مینا در آستین

2 تا صبح حشر پرده نشین است همچنان از شرم ساعدت، ید بیضا در آستین

3 ثابت نمی شود به تو خون شهید عشق خنجر به دست داری و حاشا در آستین

4 منّت خدای را که درین خشک سال دهر دارد کفم ز آبله، دریا در آستین

5 روشن چراغ مسجد و میخانه از من است در دست سبحه دارم و مینا در آستین

6 تا داده اند خرقهٔ تقوا ز مشربم بوده ست شیشه در بغلم یا در آستین

7 دارند عالمی چو حزین نیازمند در راه تیغ ناز تو جانها در آستین

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر