عاشقی دکان رسوایی به شهر از عرفی شیرازی غزل 544

عرفی شیرازی

آثار عرفی شیرازی

عرفی شیرازی

عاشقی دکان رسوایی به شهر و کو منه

1 عاشقی دکان رسوایی به شهر و کو منه بر دم شمشیر نه رو بر سر زانو منه

2 عشق از بازیچه بشناس، امت مجنون مباش سر به یاد چشم جانان، در پی آهو منه

3 دل بود شایستهٔ دردی که از صد دل یکی تهمت درد از برای شکوه بر هر مو منه

4 درد اگر آرام گیرد، دستش از دامن بدار عافیت گر غم شود، زانوش بر زانو منه

5 مو به مو از درد بی درمان لبالب شو، ولی گر بساط مرگ بستر باشدت، پهلو منه

6 کوه الماس ار شود شوق و تمنا در دلت با کسی در جلوگاه دوست، عرفی، رو منه

عکس نوشته
کامنت
comment