1 گه رهزن و گاه رهنمون میآیی گاهی ز درون گه ز برون میآیی
2 هر لحظه به کسوهای برون می-آیی آگه نشود کسی که چون میآیی
1 منتظر باشند شبها عاشقان ناکرده خواب تا برآید بامداد از شرق کویت آفتاب
2 آفتابی میکند از مشرق رویت طلوع کز شعاع آن نیارد چشمهٔ خورشید تاب
1 در پی آن میدوید دل که نگاری کجاست نوبت خوبان گذشت شاهد ما وقت ماست
2 بر سر آب حیات خیمه زده جان ما این تن خاکی دوان بهر سرابی چراست
1 رویت به هر انجمن دریغ است سرو تو به هر چمن دریغ است
2 جایی که سخن رود ز رویت وصف گل و نسترن دریغ است