گهی معشوق و گه عاشق گهی جسمی و گه از سعیدا غزل 572

گهی معشوق و گه عاشق گهی جسمی و گه جانی

1 گهی معشوق و گه عاشق گهی جسمی و گه جانی شوم قربانت ای بدخو که هم اینی و هم آنی

2 بجز نیکی مکن زینهار در عالم دگر کاری که روزی چند در این خانهٔ ویرانه مهمانی

3 چسان فردا توانی دید خورشید جمالش را که چون نرگس به روی گلرخان امروز حیرانی

4 گره شد در خم زلفش زبان شانه از گفتن که را دستی که گوید حرف با جمع پریشانی؟

5 در این ره زینهار ای دل تعلق کمترک بهتر سعیدا رخت هستی باشدت بار پشیمانی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر