1 گه چون مه از آرزوی حق کاستهایم گه کلبهٔ دل به باطل آراستهایم
2 از باطل و حق سیر نمیگردد دل صد ره زین خوان گرسنه برخاستهایم
1 چشم خوشش مست نیست لیک چو مستان خوش است خوشی چشمش از آنست کین همه دستان خوش است
2 نرگس دستان گرش دست دل از حیله برد هرچه کند چشم او ور ببرد جان خوش است
1 پی آن گیر کاین ره پیش بردست که راه عشق پی بردن نه خردست
2 عدو جان خویش و خصم تن گشت در اول گام هرک این ره سپردست
1 در دلم بنشستهای بیرون میا نی برون آی از دلم در خون میا
2 چون ز دل بیرون نمیآیی دمی هر زمان در دیده دیگرگون میا
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند