- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نشان شیروان دارد سر زلف پریشانش دلیلی روشن است اینکه چراغی زبر دامانش
2 هر آن شمعی که در مجلس نهی با روی او ساقی چو خود را در میان بیند روان برخیز و بنشانش
3 دل ریش ار چه راز خود ز جان در پرده می دارد نباشد بر تو پوشیده جراحتهای پنهانش
4 زفات سرو را خواندم فرو گفنا محالست این تو باری سوسن این معنی چو میدانی فرو خوانش
5 بچوگان سر زلفش بگو میکن صبه بازی ولی زنهار بازی نیست با گوی زنخدانش
6 به رویت دعوی خوبی چو دامن گیر شد گل را بدین تهمته نمیداره صبا دست از گریبانش
7 سر زلف سمن سای تو طاوسی است پنداری که پایه بسته می دارند در صحن گلستانش
8 بگو آن سرو قد خوش دار چون من عندلیبی را که در قرنی بدست آید چومن مرغی خوش الحانش
9 کمال ار یک سخن زین شعر در خاک عراق افتد چو مو در عین باریکی بجو در چشم سلمانش