- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مه رویت درخشان کن دو زلفت را پریشان کن ز روی لطف هم رحمی به حال سینه ریشان کن
2 دلی داری تو چون خارا ز روی مردمی یارا بیا و کلبه ما را ز لعل خود درافشان کن
3 به گرد کوی مهرویان شده عشّاق سرگردان به جانت کز سر احسان نظر در حال ایشان کن
4 دلا گر یار می آید تو را صد جان همی باید ازین کمتر نمی شاید چو گل بر وی گل افشان کن
5 به شمع روش پروانه منم مجنون و دیوانه ز ما گشتی تو بیگانه نظر بر حال خویشان کن
6 ز ترکش گر زند تیرم به ترکش من نمی گیرم درین مذهب همی میرم برو ای دل تو کیش آن کن
7 دل از دستم به در بردی به غمزه خون ما خوردی چو زلف خویش گر مردی جهانی را پریشان کن