-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جامه پوشید و بیاراست قد رعنا را پرده افکند وعیان کرد رخ زیبا را
2 ترک یغمائی اگرغارت یکخانه کند نازم آن را که به یغما ببرد یغما را
3 هر که دارد چو تو غلمان بهشتی امروز هوس جنت و حورش نبود فردا را
4 چشم مخمور شراب است گرت از می دوش ساقی لعل تو بگرفته بکف صهبا را
5 برسر کوی تو گاهی چو صبا میگذرم زهره ی کو که نهم بر سر کویت پا را
6 آخر ای مجمع خوبی و لطافت روزی زان خم زلف بجو حال دل شیدا را
7 ای حکیم از چه کنی منع از آن رخسارم منع از دیدن خورشید مکن حربا را
8 پرده بردار که تا پرده مردم بدری تا دگر عیب نگویند من رسوا را
9 گفتی آشفته زسر آتش سودا بگذار گرچه سر میرود از سر ننهم سودا را
10 من که مستم زشراب غم عشق حیدر پشت پائی زده ام دنیی و هم عقبی را