1 شیخ میرک که از ره دانش مسند عز و شان مقامش شد
2 بسکه کوچک دلی کند با خلق کاف تصغیر جزو نامش شد
1 به نیروی محبت در کنار آرم میانش را به زور ناتوانی می کشم آخر کمانش را
2 بساطی چیده رنگین چشم بد دور از نگاه او بود هردم زخون تازه ای گرمی دکانش را
1 داغ تو بود لاله صفت زیب تن ما چون غنچه بود زخم تو جزو بدن ما
2 دور از گل رخسار تو مانند شکوفه از پنبهٔ داغ است به تن پیرهن ما
1 رنگین کنی زخون جگر گر خیال را شاید که دلنشین شود اهل کمال را
2 در پیش قامت تو چو بید موله است سر بر زمین ز بار خجالت نهال را