شیخ خودبین که به اسلام برآمد نامش از جامی غزل 488

شیخ خودبین که به اسلام برآمد نامش

1 شیخ خودبین که به اسلام برآمد نامش نیست جز زرق و ریا قاعده اسلامش

2 خویش را واقف اسرار شناسد لیکن نه ز آغاز وقوف است نه از انجامش

3 جز قبول دل عامش نبود کام ولی می کند رد دل خاص قبول عامش

4 دام تزویر نهاده ست خدایا مپسند که فتد طایر فرخنده ما در دامش

5 حبذا پیر خرابات که در مجلس انس می برد روح قدس فیض حیات از جامش

6 گر چه از حاصل خود دفتر ایام بشست نام کس نیست برون از ورق انعامش

7 هر که بر نعمت او شکر نگوید جامی می شمارد خرد از دایره انعامش

عکس نوشته
کامنت
comment