- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 رفت شبلی ابتدا پیش جنید گفت هستم پای تا سر جمله قید
2 می چنین گویند در هر کشوری کاشنائی را تودادی گوهری
3 یا ببخش و گوهرم همراه کن یا نه بفروش و مرا آگاه کن
4 گفت اگر بفروشم این گوهر ترا چون بها نبود کند مضطر ترا
5 ور ببخشم چون دهد آسانت دست قدر نشناسی و گردی خودپرست
6 لیک همچون من قدم از فرق کن خویش در بحر ریاضت غرق کن
7 تادران دریا بصبر و انتظار آیدت آن گوهر آخر با کنار