1 گفت با روباه بچه مادرش چون به باغ میوه آمد رهبرش
2 میوه چندان خور که بتوانی به تگ رستگاری یافتن ز آسیب سگ
3 گفت ای مادر چو بینم میوه را کی توانم کار بست این شیوه را
4 حرص میوه پرده هوشم شود وز گزند سگ فراموشم شود
1 کیست درعالم ز عاشق زارتر نیست کار از کار او دشوارتر
2 نی غم یار از دلش زایل شود نی تمنای دلش حاصل شود
1 چون سلامان آن نصیحت گوش کرد بحر طبع او ز گوهر جوش کرد
2 گفت شاها بنده رای توام خاک پای تخت فرسای توام
1 باشد اندر صورت هر قصه ای خرده بینان را ز معنی حصه ای
2 صورت این قصه چون اتمام یافت بایدت از معنی آن کام یافت