- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 رفت از دست من آن زیبانگاری چون کنم نیست در دسٹم عنان اختیاری چون کنم
2 در همه احوالم او بودی که بودی غمگسار این زمان جز غم ندارم غمگساری چون کنم
3 دوستان گویند هان تدبیر کار خویش کن من ز کار افتاده ام تدبیر کاری چون کنم
4 در میان ما حدیثی چون نرفت او را چه رفت هر یکی گوید حدیثی از کناری چون کنم
5 هیچ بارم بر تن و جان اینچنین باری نبود می کشم ناچار و ناکام انتظاری چون کنم
6 وعده دیدار فرمودست و بر امید آن من چنین گشتم که می گویند آری چون کنم
7 هر کسی گوید فلانی بیدل و بی دین شد است وای اگر بیاو بمانم روز گاری چون کنم
8 یک زمان بی او بماندم صد خجالت می برم وای اگر باو بمانم روز گاری چون کنم
9 در چنین حالت ز باران چشم باری داشتم چون ندیدم باری از هیچ یاری چون کنم