گریه را سرکرد چشمم باز طوفان کرد از سعیدا غزل 426

گریه را سرکرد چشمم باز طوفان کرد عشق

1 گریه را سرکرد چشمم باز طوفان کرد عشق کاسهٔ آب دلم را بحر عمان کرد عشق

2 سوخت ما را گرچه از غم لیک جانان را گداخت کس به تن هرگز نسازد آنچه با جان کرد عشق

3 باعث تشویش معشوق است جوش عاشقان از هجوم بلبلان گل را پریشان کرد عشق

4 خادم طفل کلیسا ساخت چندین شیخ را ای بسا فرعون را موسای عمران کرد عشق

5 گاه خود را می زند بر آتش و گاهی بر آب کس نمی داند که با عاشق چه فرمان کرد عشق

6 در شبستان گنه ما را ز مهر خویشتن روشناس مرد و زن چون ماه تابان کرد عشق

7 معنی «یا نار کونی» نیست مخصوص خلیل آتشی بر هر که زد آخر گلستان کرد عشق

8 بلبل طبعم سعیدا پیش از این خاموش بود در تماشای گل رویی غزلخوان کرد عشق

عکس نوشته
کامنت
comment