1 دستت چو به کارد کلک را بتراشید دانی سر انگشت تو چون بخراشید؟
2 چون گوهر مواج کف و گل بودند تیغت ز تحیر سر انگشت گزید
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 درون، ز غیر بپرداز و ساز، خلوت دوست که اوست، مغز حقیقت، برون از همه پوست
2 دویی میان تو و دوست هم ز توست، ار نی به اتفاق دو عالم یکی است، با آن دوست
1 گر بدین شیوه کند، چشم تو مردم را مست نتوان گفت، که در دور تو، هشیاری هست
2 خوردم از دست تو جامی، که جهان جرعه اوست هرکه زین دست خورد می، برود زود از دست
1 دل ز جا برخاست ما را، وصل او بر جا نشست تا بپنداری که عشقش، در دل تنها نشست
2 خاست غوغایی ز قدش، در میان عاشقان در میان ما نخواهد، هرگز این غوغا نشست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **