تیغ مژگان را به خون عشقبازان تیز از جامی غزل 250

تیغ مژگان را به خون عشقبازان تیز کن

1 تیغ مژگان را به خون عشقبازان تیز کن غمزه را در قتل پاکان خنجر خونریز کن

2 با چنین شکل پر آشوب آ برون یک بامداد شهر را درمانده غوغای رستاخیز کن

3 تلخ کامم از ترشرویی تو بهر خدا زان دولب یک خنده شیرین شورانگیزکن

4 زاهدا گر بار خواهی در صف دردی کشان سبحه بفکن وز سبوی باده دست آویز کن

5 خفته ام چون چشم تو بیمار پرسش کن مرا شربت بیماریم از لفظ شهد امیز کن

6 می نشانم زآستانت ازسرشک دیده گرد خون ناب است این نه آب ای جان ازین پرهیز کن

7 شد هری جامی ز ظلم غمزه ترکان خراب روی در محروسه شیراز یا تبریز کن

عکس نوشته
کامنت
comment