1 شمس بی نور و خواجهٔ بیاصل چند از این دفع گرم و وعدهٔ سرد
2 از سر جوی عشوهٔ آب ببند بیش از این گرد پای حوض مگرد
3 تا مرا در میان تابستان مر ترا پوستین نباید کرد
1 معشوقه به رنگ روزگارست با گردش روزگار یارست
2 برگشت چو روزگار و آن نیز نوعی ز جفای روزگارست
1 ساقیا بادهٔ صبوح بیار دانهٔ دام هر فتوح بیار
2 قبلهٔ ملت مسیح بده آفت توبهٔ نصوح بیار
1 تا رنگ مهر از رخ روشن گرفتهام بیرنگ او ببین که چه شیون گرفتهام
2 دریای من غذای دل تنگ من شدست دریای کشتیی که به سوزن گرفتهام