- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بنمای رخ ببنده که شمس و قمر توئی بگشای لب بخنده که شمس و قمر توئی
2 فرماندهی بمصر دلم در نیامدست هرگز عزیزتر ز تو یوسف مگر توئی
3 بگرفت حسن تو همه آفاق را چنانک بر هر چه افکنم نظر ا ندر نظر توئی
4 ماند سهی بقامت و خورشید با رخت لیکن زهر دو خوشتر و هم خوبتر توئی
5 خورشید با کلاه و مهی با کمر که دید خورشید با کلاه و مهی با کمر توئی
6 بودم گمان که خوش پسری خون بریزدم اکنون یقین شدست که آنخوش پسر توئی
7 چون عاقبت بدست بتی کشته میشوم جان در میان نهیم بشکرانه گر توئی
8 تیر و کمان غمزه و ابروی تو چو دید با دل بگفت ابن یمین را سپر توئی