- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شهریارا آن شنیدستی که روزی در شکار شاه کسری کرد سوی پیر دهقانی گذر
2 پیر دهقان جوزبن میکشت با او گفت شاه نیستی گوئی بتحقیق از فلاحت با خبر
3 جوزبن گویند نارد کمتر از سی سال بار تو کجا یابی از و بر، روزگار خود مبر
4 گفت ما خوردیم بر از کشته های دیگران هر که آید گو بری از کشته های ما بخور
5 شاهرا از وی خوش آمد اینسخن گفتا که زه یکهزار از بهر وی گنجور شه بشمرد زر
6 پیر گفت ار کشت غیری بر بسی سال آورد کشت من باری بیکروز آمد ایخسرو ببر
7 شاه کسری بهر تحسین بار دیگر گفت زه خازنش چون بار اول داد زر بار دگر
8 من کنون ز آن پیر دهقان هیچ کمتر نیستم صد ره از کسری تو خود هستی برتبت بیشتر
9 کردهای شعر مرا صد بار تحسین و نشد یک ره احسان همره تحسینت ای جمشید فر
10 کی توانم کرد حمل اینحال بر تقصیر شاه طالع بد حال من شد موجب حرمان مگر