شهریار گفت از سعدالدین وراوینی مرزبان‌نامه 3

سعدالدین وراوینی

آثار سعدالدین وراوینی

سعدالدین وراوینی

شهریار گفت : شنیدم که بزمینِ بابل رسمی قدیم بود و قاعدهٔ مستمرّ که زمامِ عزل و تولیتِ پادشاه بدستِ رعیّت بودی....

شهریار گفت : شنیدم که بزمینِ بابل رسمی قدیم بود و قاعدهٔ مستمرّ که زمامِ عزل و تولیتِ پادشاه بدستِ رعیّت بودی. هر وقت که یکی از را خواستندی و قرعهٔ اختیار برو افتادی، بپادشاهیِ خویش بنشاندندی و چون نخواستندی ، معزول شدی . یکی را بپادشاهی نشانده بودند و هر آنچ تعظیم و تفخیمِ کار و ترویجِ بازار او بود ، بجای آورده و دوستیِ دولتِ او چون دل در سینه و نور دردیده گرفته تا هرچ بایست از اسبابِ فراغت و آسانی و تمتّع و کامرانی جمله او را ساخته کردند. روزی چنانک عادتِ ایشان بود ، برئ متغیّر شدند و تغییرِ پادشاهی او کردند و دیگری را بر جای او بنشاندند. مرد که لذّتِ سروری و پادشاهی چشیده بود و بر جهانیان دستِ حکم و مهتری یافته ، از غصّهٔ آن محنت بضرورت در گوشهٔ نشست و میگفت : ,

2 کَانَت لَدَیَّ اَمَانَهٌٔ فَرَدَدتُهَا وَ کَذَا الوَدَائِعُ تُستَرَدُّ وَ تُقضَیَ

آخر اندیشید که اگر در مطلعِ آن سعادت که آن دولت دست داد ، طالعِ وقت شناخته بودمی و باختیارِ مسعود و اتّصالِ محمود نشسته و برجِ ثابت گزیده ، مگر بخت چنین زود منقلب نشدی، لیکن چون کار بیفتاد و انتقال ازین جای متعیّن گشت، باری باختیارِ وقت بیرون روم. از اخترشناسانِ حاذق و مبرّزان علمِ نجوم بحث کرد که درین شهر کیست. بمنجّمی نشان دادند که در حقایقِ آن علم و دقایقِ آن فن درجهٔ کمال داشت ، در حلِّ مشکلاتِ مجسطی بوریحان بتفهیمِ او محتاج بودی و بومعشر باعشارِ فضل او نرسیدی و فاخر بشاگردیِ او مفاخر شدی، کوششِ کوشیار از مرتبهٔ او متقاصر آمدی ؛ گفتی برغواربِ انجم و شواهقِ افلاک ورودِ بوادر و حدوثِ صوادرِ غیب را جاسوسانِ نظرش بمحوس می‌بینند . او را بخواند و گفت : روزی نیک و ساعتی مختار اختیار کن تا من از شهر بیرون روم. منجّم پرسید که طالعِ تو از بروج کدامست و سالِ عمر چندست که اختیاراتِ معتبر از اصلِ ولادت درست آید ؟ گفت : مرا عمر یکسال بیش نیست . منجّم از آن سخن تعجّب نمود تا خود چه رمز و اشارتست، پس از آن معنی استفار کرد و پرسید. گفت : اگر حسابِ زندگانی از مساعدتِ روزگار و متابعتِ دولت کنند که در عزّت نفس و هزّتِ طبع وسعتِ منال و دعتِ عیش بسر برند ، پس مرا بیش از یکسال عمر نیست که حکمِ پادشاهی و فرماندهی داشتم. این فسانه از بهرِ آن گفتم که مردم را حیات جز برین گونه مطلوب نیست. ملک روی بپلنگ آورد که تو چه میگوئی؟ گفت : کثرتِ عددِ ایشان پوشیده نیست. اگر عزیمت بر مصافِ ایشان رویاروی مقصور گردانیم. قصورِ خود باز نموده باشیم و پیشِ بلا باز شده و مرگ را بکمند سویِ خود کشیده و کَالبَاحِثِ عَن حَتفِهِ بِظِلفِهِ راهِ هلاکِ خویش باز گشوده. ما را طاقتِ صدمت و حدِّ نبرد ایشان نباشد ، مبادا که سیلابِ سطوت بسرِما درآورند و بیخ و بنیادِ خانهٔ هزار سالهٔ ما بکنند و دود ازین دودمان بآتشِ فتنه برآرند و محارم و اطفالِ ما را که ربایبِ حرمِ حرمت و عرایسِ پردهٔ صیانت‌اند بدستِ فجرهٔ آن قوم مهرِ عصمت برخیزد، وصمتِ این سُبّت دایم بماند. ,

4 هَل لِلحَرَائِرِ مِن صَونٍ اِذَا وَصَلَت اَبدِی الرَّعَاعِ اِلَی الخَلخَالِ وَ الخَدَمِ

رای آنست که هم امروز رسولی فرستیم مردی رسم‌شناس ، سخن گزار ، هنرور ، بآلت که بکفالتِ او کفایتِ مهمّات باز شاید گذاشت و آبِ لطف با آتشِ عنف جمع تواند کرد و زهرِ مکافحت با عسلِ مناصحت تواند آمیخت. ,

6 وَ لَمَّا رَاَیتُ الحَربَ قَد جَدَّ جِدُّهَا لَبِستُ مِنَ البُردَینِ ثَوبَ المُحَاربِ

چنین رسولی پیشِ شاهِ پیلان فرستیم تا رسالتی از ما بگزارد و حالی دواعیِ آمدنِ او را فاتر گرداند و نطاقِ نهضتش پارهٔ از محاربت منفصم کند و میلِ تخییل در دیدهٔ حدس او کشد و بافسونِ احتیال و افیون اغفال خوابِ بی‌خبری بر دماغِ حزم او اندازد تا طلائعِ رای بر مدارجِ آفات ننشاند و از مواضعِ حیلِ ما و مواقعِ زللِ خویش نپرهیزد، پس در تضاعیفِ این حال دلاوران و ابطال را از بهر شبیخون ساختگی فرمائیم و بر سرِ ایشان بغتَهًٔ فَجأَهًٔ چون قضاءِ مبرِم نزول کنیم و عَلَی حِینِ غَفلَهٍٔ گرد از ایشان برآریم و کامِ خود برانیم و اِمّا پیشتر شویم و بر گذرِ ایشان کمین سازیم، مگر وهنی ناگاه توانیم افکندن و منقارِ شوکتِ ایشان را در فاتحتِ کار باز کوفتن و عنانِ صولتِ ایشان بنوعی برتافتن. ,

8 عَسَی وَ عَسَی یَثنِی الزَّمَانُ عِنَانَهُ بِتَصرِیفِ دَهرٍ وَ الزَّمَانُ عَثُورُ

9 فَتُدرَکُ آمَالٌ وَ تُقضَی مَآرِبٌ وَ تَحدُثُ مِن بَعدِ الاُمُورِ اُمُورُ

ملک گرگ را اشارت فرمود که تو چه می‌گوئی. گفت : من از پیش‌اندیشانِ کار آزموده چنین شنیدم که چون ترا دشمنی قوی حال پیش آید، در آن باید کوشید که بچربی زبانِ قلم در انفاذِ مراسلات و مجاملات و انفادِ اموال و ایرادِ حسن مقال او را از راهِ تعدّی و عزمِ تصدّی مرخصومت را بگردانی و سود و زیان را فدیهٔ نفسِ عزیز خویش‌سازی و خَیرُ المَالِ مَاوُقِیَ بِهِ النَّفسُ بر خوانی. ملک روی بروباه آورد که ازین اقسام اختیار کدامست. گفت : کار ازین هر سه قسم که گفتند بیرون نیست صلح اِمّا جنگ اِمّا حیلت ؛ لکن پیشِ دشمن بی‌باک و قاصد افّاک سفّاک باز شدن و قدمِ اقتحام بمارعت در چنین کاری نهادن بچند سبب لازم میشود و بچند موجب واجب آید : یکی اندیشهٔ تنگیِ آب و تعذّرِ علف که اگر از خصم محاصر شوند، بعجزِ اِدّا کند یا از آنک لشکر بوقتِ اعتراضِ خصم افزونیِ معاشِ خویش خواهند و پادشاه را نبود یا از مظاهران و معاونانِ خصم خویش ترسد که هنگامِ حرب یارِ او شوند و از احزابِ او گردند یا بر سپاهِ خود اعتماد ندارد و اندیشد که بدعوتِ دشمن و تطمیع و تغریرِ او بفریبند و عنان از جادهٔ تبعیّت ما برتابند و بحمدالله ازین اسباب اینجا هیچ نیست و مشرعِ این ملک و دولت ازین قذیات و دامنِ معاملتِ این رعایا و سپاه ازین قاذورات پاک‌ و آسوده است. پس ما را چون هیچ باعثی ضروری بر مبادرتِ این کار نیست ، پیش دستی نباید کردن و عنانِ تندی و شتابزدگی با دست گرفتن ، چه هرک مقدارِ ضعف و قوّتِ سپاه خویش نشناسد و نداند که از هر یک چه کار آید و همه را جنگی و بکار آمده انگارد و شایستهٔ روز حرب شمارد ، بدو آن رسد که بدان سوارِ نخچیر گیر رسید. ملک گفت : چون بود آن داستان ؟ ,

عکس نوشته
کامنت
comment