- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شهاب دین که زبانم پر از مدایح تست زهی که هست ز تو جان فضل را شادی
2 به دست عقل زبان خیال دربستی به نوک کلک در سرّ غیب بگشادی
3 گشاده گشت بیک ره طلسمهای علوم چو تو طلایۀ فکرت بدو فرستادی
4 مرا که اهل سخن بندگی کنند به طلوع بجای خود بود ار باشد از تو آزادی
5 ز من به حضرت شاه جهان رسان و بگوی که ای یگانۀ عالم به مردی و رادی
6 بریخت بخشش تو خون لعل و آب گهر بکند خنجر تو بیخ ظلم و بیداری
7 ز جود دست تو بیداد بر زرو گهرست وگرنه داد همه چیزها نکو دادی
8 عروس خاطر من رغبت جناب تو کرد اگر قبول ترا هست رای دامادی
9 نوالة شرف از غایبان دریغ مدار چو در سرای کرم خوان عام بنهادی
10 صدای صیت تو آواز داد و خواند مرا مگو که خواندت؟ وینجا چگونه افتادی؟
11 بکنه آرزوی کس، کسی دگر نرسد چنان که هست ترا آرزو چنان بادی
12 به وقت لطف و نوازش مکن فراموشم که در دعای سحرگه مرا تو بر یادی