1 شاها ملکا همه ثناگوی تواند خوشخو ملکی فتنه خوشخوی تواند
2 یک شهر به جان و دل هوا جوی تواند باز آی که در آرزوی روی تواند
1 گه وداع بت من مرا کنار گرفت بدان کنار دلم ساعتی قرار گرفت
2 وصال آن بت صورت همی نبست مرا بدان زمان که مرا تنگ در کنار گرفت
1 شد مشک شب چو عنبر اشهب شد در شبه عقیق مرکب
2 زان بیم کافتاب زند تیغ لرزان شده ز گردون کوکب