1 شاها کرم تو قلزم مواج است درویش تو اسکندر بی تاج است
2 منسوب به عالم نزول تو بود آرام گهی که نام او معراج است
1 از بس که جور کرد به دل غم که آشناست داغم بهشت صحبت مرهم که آشناست
2 تا طی کنند بی ادبان وادی غرور بیگانگی نموده به محرم که آشناست
1 هر خنده دریچه ی گشاینده ی غم است هر انتعاش نایره ی قفل ماتم است
2 دل زنده ساز قدر مسیح و مرا مسنج غافل مباش آن نفسی بود و این دم است
1 منزلگه دلها همه کاشانهٔ عشق است هرجا که دلی گم شده در خانهٔ عشق است
2 ویرانهٔ جاوید بماند دل بیعشق آن دل شود آباد که ویرانهٔ عشق است