- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شاه کرمانی آن مطیع مطاع که به میدان عشق بود شجاع
2 هر شبی دیده پر نمک کردی جگر خود به آن نمک خوردی
3 ساختی آب دیده را نمک آب پاک شستی ز دیده سرمه خواب
4 بعد عمری که چشم او نغنود یک شبی خواب راحتش بربود
5 روی جانان به خواب دید آن شب میوه وصل یار چید آن شب
6 تخم بی خوابش رسید به بر آمدش بر جمال یار نظر
7 گر به بی خوابیش نبودی خوی به وی این خواب کی نمودی روی
8 چون به مقصود خود ز خواب رسید هیچ مقصود به ز خواب ندید
9 بعد ازان چون زدی به راهی گام یا گرفتی به منزلی آرام
10 داشتی بالشی قرین با خویش که گرش آمدی مجالی پیش
11 زیر پهلو ز خار و خس رفتی سر به بالین نهادی و خفتی
12 خوش بود خواب های بیداران خوش بود کارهای بیکاران
13 دیده مشغول خواب و دل بیدار دست فارغ ز کار و دل در کار
14 یار بر چشم سر چو گشت عیان گر بود بسته چشم سر چه زیان
15 ور بود چشم سر ازو مسدود گر بود چشم سر گشاده چه سود