1 ای شاه جهان حیهٔ صندوق خزانت از هرچه نه خاص تو شود بانگ برارد
2 وانجا که فتد مال تو در معرض قسمت دنبک زند و حق طمعها بگزارد
3 یکماه دگر گر ندهی سوزن عدلش حقا که گر آن حیه ترا جبه گذارد
1 بیمهر جمال تو دلی نیست بیمهر هوای تو گلی نیست
2 بگذشت زمانه وز تو کس را جز عمر گذشته حاصلی نیست
1 ای کرده خجل بتان چین را بازار شکسته حور عین را
2 بنشانده پیاده ماه گردون برخاسته فتنهٔ زمین را
1 چون نیستی آنچنان که میباید تن در دادم چنانکه میآید
2 گفتی که از این بتر کنم خواهی الحق نه که هیچ درنمیباید