-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شاه غزنین چو واقفی ز علوم کرد تعیین به باجخواهی روم
2 گفت با او که گر کنند سؤال از تو آن صاحبان جاه و جلال
3 که بود بنده زاده ای محمود این خیال از کجاش روی نمود
4 تو چه خواهی جواب ایشان گفت وین غبار از ضمیر ایشان رفت
5 گفت شاها چو این سؤال به توست به که گردد جوابش از تو درست
6 گفت برگو که آری او بنده ست لیک ازین بندگی نه شرمنده ست
7 زانکه دادش خدای آن شاهی که کسی را ز ماه تا ماهی
8 نرسد دست ظلم بگشادن گو شمال فروتران دادن
9 ظلم کردن جز او نیارد کس چشمه ظلم ازو تراود و بس
10 رومیان این سخن چو بشنفتند به تعجب به یکدگر گفتند
11 که مر او را رسد امیری ما بهره جستن ز باجگیری ما
12 برتر از وی چو شهریاری نیست باج او گر دهیم عاری نیست