شاه غزنین چو واقفی ز علوم از جامی هفت اورنگ 6

شاه غزنین چو واقفی ز علوم

1 شاه غزنین چو واقفی ز علوم کرد تعیین به باجخواهی روم

2 گفت با او که گر کنند سؤال از تو آن صاحبان جاه و جلال

3 که بود بنده زاده ای محمود این خیال از کجاش روی نمود

4 تو چه خواهی جواب ایشان گفت وین غبار از ضمیر ایشان رفت

5 گفت شاها چو این سؤال به توست به که گردد جوابش از تو درست

6 گفت برگو که آری او بنده ست لیک ازین بندگی نه شرمنده ست

7 زانکه دادش خدای آن شاهی که کسی را ز ماه تا ماهی

8 نرسد دست ظلم بگشادن گو شمال فروتران دادن

9 ظلم کردن جز او نیارد کس چشمه ظلم ازو تراود و بس

10 رومیان این سخن چو بشنفتند به تعجب به یکدگر گفتند

11 که مر او را رسد امیری ما بهره جستن ز باجگیری ما

12 برتر از وی چو شهریاری نیست باج او گر دهیم عاری نیست

عکس نوشته
کامنت
comment