شاه انوشیروان از ملک‌الشعرا بهار چرپاره‌ 708

ملک‌الشعرا بهار

آثار ملک‌الشعرا بهار

ملک‌الشعرا بهار

شاه انوشیروان به موسم دی

1 شاه انوشیروان به موسم دی رفت بیرون ز شهر بهر شکار

2 در سر راه دید مزرعه‌ای که در آن بود مردم بسیار

3 *‌ *

4 اندر آن دشت پیرمردی دید که گذشته است عمر او ز نود

5 دانهٔ جوز در زمین می‌کاشت که به فصل بهار سبز شود

6 * *‌

7 گفت کسری به پیرمرد حریص که چرا حرص می‌زنی چندین‌؟

8 پای‌های تو بر لب گور است تو کنون جوز می‌کنی به زمین‌؟

9 *‌ *‌

10 جوزه ده سال عمر می‌خواهد که قوی گردد و به بار آید

11 تو که بعد از دو روز خواهی مرد! گردکان کِشتنت چه کار آید؟‌!

12 *‌ *‌

13 مرد دهقان به شاه کسری گفت مردم از کاشتن زبان نبرند

14 دگران کاشتند و ما خوردیم ما بکاریم و دیگران بخورند

15 *‌ *

16 ‌گفت انوشیروان به دهقان زه زین حدیث خوشی که کردی یاد

17 چون چنین گشت شاه‌، گنجورش بدره‌ای زر به مرد دهقان داد

18 * *

19 ‌گفت دهقان مرا کنون سخنی‌ست بو که افتد پسند و مستحسن

20 هیچ دهقان ز جوزبن در عمر برنچیده است زودتر از من‌!

21 * *

22 ‌گفت کسری‌: زهازه ای دهقان زبن دوباره حدیث تازه و تر!

23 هان به پاداش این سخن بستان از خزینه دو بدرهٔ دیگر!...

24 *‌ *‌

25 کشور آباد می‌شود چون شاه با رعایا کند به مهر سلوک

26 خانه یغما شود ز جهل رییس ملک ویران شود ز جور ملوک

عکس نوشته
کامنت
comment