1 سرو چمن از عجب برآورده دو دست گفتا که، که را قد دلارا چو منست
2 چون قامت رعنای تو از دور بدید از خجلت بالای تو بر خاک نشست
1 ای گشته دلم ز دست هجران پر خون تا چند کشم غم ز جفای گردون
2 بر جور و جفای چرخ دل بنهادم تا خود فلک از پرده چه آرد بیرون
1 جز شب وصل تو جانا که کند چارهٔ ما خود نگویی چه کند خستهٔ بیچارهٔ ما
2 مدّتی تا دل سرگشته به عالم گشتست تا چه شد حال دل خستهٔ آوارهٔ ما
1 یک نظر گر می کنی بر حال ما، ما را تمام هم عنایت کرد باید بر من ای ماه تمام
2 چشم بختم ز انتظارت گشت چون دریای خون برنیاید خاطرم را زان لب شیرینت کام