جدا ز لاله رخ خود بهار را چه کنم از جامی غزل 686

جدا ز لاله رخ خود بهار را چه کنم

1 جدا ز لاله رخ خود بهار را چه کنم هزار داغ به دل لاله زار را چه کنم

2 ز خون دیده کنارم پر است بی لب یار کنار کشت و لب جویبار را چه کنم

3 گرفتم آنکه کنم دیده را به گل مشغول درون جان و دل این خار خار را چه کنم

4 به طوف باغ غم روز را برم بیرون بلا و محنت شبهای تار را چه کنم

5 غباری از ره آن مشکبو غزال رسید به جز عبیر کفن آن غبار را چه کنم

6 شکاف سینه توانم که بندم از مرهم تراوش مژه اشکبار را چه کنم

7 ملولم از دو جهان بی جمال او جامی چو یار نیست به دست این دیار را چه کنم

عکس نوشته
کامنت
comment